اولین روز ماه ذیقعده بود. صدای مؤذن از سمت مسجدالنبی شنیده می شد.
در خانه امام موسی کاظم(ع) همه چشم به راه آمدن فرزندی بودند. خدمتکاران، دور تا دور نجمه خاتون نشسته بودند و او را دلداری می دادند.
ـ به زودی به دنیا می آید. ـ نگران نباشید!
نجمه خاتون به دیوار تکیه داده بود و زیر لب ذکر می گفت. امام کاظم(ع) به همراه فرزندش امام رضا(ع) به مسجدالنبی رفته بودند.
لحظات به کندی می گذشت و نجمه خاتون از درد، دندان هایش را به هم فشار داد. آسمان سیاه، ستاره را نورانی تر از پیش نشان می داد. امام موسی کاظم(ع) به خانه برگشت و باز قرآن خواند. ساعتی از شب گذشته بود که صدای نوزادی در خانه پیچید. همه با خوشحالی به هم تبریک گفتند.
نوزاد را به برادرش نشان دادند. امام رضا(ع) به چهره خواهرش نگاه کرد.
امام موسی کاظم(ع) نوزاد را بغل گرفت و نام معصومه را برای او برگزید